تصویری از فعالیت یک روز کاری در خرمشهر
آغاز یک روز غبار آلود در شهر عشق و ایثار "خرمشهر"
شهری که در طول دوران جنگ تا آزاد سازی مورد کم توجهی و بی مهری قرار گرفته
اکنون بیش از سی سال از جنگ ویران کننده تا آزاد سازی گذشته ولی شهر هنوز دوران ویرانی ,محرومیت و آوارگی را پشت سر ننهاده است .
سرباز دشمن متجاوز ،
روبروی تصویر خانه ای در "خرمشهر " که با گذشت سی سال از جنگ !
هنوز بصورت ویرانه ایی باقیمانده بود !!!
و ساکنان آن به همان صورت در آن ساکن بودند ،
ایستاد ...
سپس خنده ایی جانانه از ته دل کشید ؟؟!!
_ هم اتاقیش ، که از شدت مستی نای نفس کشیدن نداشت !
با خروخر و چهره ایی در هم پرسید :
یهویی چت شد؟
نقیب گفت : عزیزم !!!
خوب به این عکس نیگا کن!
_ خاتون گفت : منکه جز یه خونه خراب که صاحبش از شدت بدبختی و بیچارگی در آن زندگی می کند ، چیز دیگه ایی نمی بینم .
نقیب گفت : در نظر اول شاید...
نقیب به گوشه ایی از اتاق خواب رفت !
سپس روبروی آیینه تمام قد ایستاد...
دستی به موهای سپید و سپس صورت چروکیده اش کشید...
با عصبانیت بر آیینه کوبید و بافریاد بلندی گفت :
از این آینه متنفرم ...!!!
خاتون پرسید : از این یکی چرا ؟
_ ببین ، این آینه منو شکسته تر از اونی که هستم نشون میده...
دوباره به سمت تصویر خانه ویران شده در جنگ بر گشت.
_ اما نه...
خاتون من ،
خاتون من ،
من هنوز نیرومند ، با هوش و زیرکم ،
و این ویرانه های باقیمانده از هشت سال جنگ ، آنهم در این مدت سی سال ...
ثابت کرده اند ، که در جنگ "خرمشهر " سیلی محکمی به نیروهای ایرانی زده ایم ...
هنوز جای پای ما در ویرانه های مانده از جنگ باقیست...!!!
نویسنده : " سید حمید موسوی فرد "
خرمشهر 1393/11/01
یادمه هشت ساله که بودم ...
یه روز از طرف مدرسه بردنمون کارخونه مینو به صف کردنمون و بردنمون تو کارخونه که خط تولید بیسکویتو ببینیم
وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت میداد بیرون ...!!
خیلی از بچه ها از صف زدن بیرون و بیسکویتایی که از دستگاه میزد بیرونو ورداشتن و خوردن ...!!
من رو حساب تربیتی که شده بودم میدونستم که دارن کار اشتباه و زشتی میکنن
واسه همین تو صف موندم ولی آخرش اونا بیسکویت خورده بودن و منی که قواعدو رعایت کردم هیچی نصیبم نشده بود ...
الان سی سالمه ،
اون روز گذشت ولی تجربه اون روز بارها و بارها تو زندگیم تکرار شد !!
خیلی جاها سعی کردم که آدم باشم و یه سری چیزارو رعایت کنم
ولی در نهایت من چیزی ندارم و اونایی که واسه رسیدن به هدفشون خیلی چیزا رو زیر پا میذارن از بیسکوییتای تو دستشون لذت میبرن
از همون موقع تا الان یکی از سوالای بزرگ زندگیم این بوده و هست که ...
خوب بودن و خوب موندن مهمتره یا رسیدن به بیسکوییتای زندگی؟
اونم واسه مردمی که تو و شخصیتتو با بیسکوییتای توی دستت میسنجند!!!!!!!
مگه از آدم چی میمونه جز ....
یه عکس یادگاری
ایستاده از راست : غلام دانایی - رزاق خادم پیر، معروف به (سنتاب )
خلیل خلیفه - مرحوم ناصر شریفی ، معروف به (ناصر جوجه) - زرگانی - حسن شمس - محمد حسینی - جبار هلالات .
نشسته از راست : محمد زراعتکار - صادق عویدی - محمد شولی - امیر مزرعه - مجید پشتکار یا ناصر جان نزاد - مرحوم رزاق طوحی یا ادیب حاجی طوحی - حسن بصری (ابو خلیل )