سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جمعه 94 خرداد 22 , ساعت 12:33 صبح

خلاقیت ذاتی خود را آزاد کنید.
امروز زمان شگفت انگیزی برای زنده بودن است.
هیچ زمانی به اندازه امروز فرصت مناسب برای انسانهای خلاق و هم برای دستیابی به اهدافشان وجود نداشته است.
از فراز و نشیبهای موقتی در زندگی و اقتصاد که بگذریم، به دورانی از آرامش و موفقیت می رسیم که نظیرش در تاریخ انسانی وجود نداشته است.
کاملاً طبیعی است که بعضیها شادتر و موفق تر از دیگران باشند.
بعضی ها درآمد بیشتری پیدا می کنند، .زندگی بهتری دارند، از رضایت و خشنودی بیشتری بهره مند می شوند، روابط بهتری با دیگران پیدا می کنند و به جامعه خود خدمات بیشتری ارائه می دهند.
جمعی دیگر از اینها بهره کمتری دارند. سرعت تغییر، در جامعه جهانی بسیار سریع است.
امروزه، شاید مهم ترین عاملی که بر زندگی شما تأثیر می گذارد، سرعت تغییر است.
ما در عصری زندگی می کنیم که تغییر با سرعتی که تاکنون در تاریخ بشری سابقه نداشته اتفاق می افتد.
از اینها که بگذریم، با گذشت هر سال سرعت تغییر در تمام شئون زندگی بیشتر و بیشتر می شود؟ چنانچه با این تغییرات تغییر نکنیم، از بین خواهیم رفت.
پذیرای اطلاعات جدید باشید. برای اینکه انعطاف پذیر باقی بمانید، باید پیوسته باز و گشوده و پذیرنده باشید، باید گوش به زنگ خطرها، اطلاعات، دانش و تخصص های جدید باشید که می تواند به شما کمک کند یا به شما آسیب برساند. یک ایده جدید ممکن است، کافی باشد که فرصت جدیدی را در اختیارتان قرار دهد.
یک علم و دانش تخصصی در زمان مناسب می تواند مدتهای مدید از وقتتان صرفه جویی کنید و از زحماتتان بکاهد و بر در آمدتان بیفزاید.
نداشتن این علم و تخصص می تواند شما را از اقبال بلندی که می توانید داشته باشید محروم سازد.همه انسانها موفق اهل کتاب و مطالعه هستند.
نیاز مطلق وجود دارد که پیوسته در حرفه و رشته خود مطالعه کنید و اطلاعات خود را به روز نگه دارید.
کتابهای پر فروش را بخوانید. در همایشها شرکت کنید. به انجمنهای موجود در صنعت خود بپیوندید. با اشخاصی که در صنعت شما وجود دارد شبکه سازی کنید.
قدرت همیشه از آن کسی است که در جریان آخرین اطلاعات قرار دارد.
برگزیده از کتاب هدف نویسنده برایان تریسی را توصیه میکنم. با اوضاع رکود اقتصادی و بیکاری بسیاری از ایرانیان مواجه هستیم، هر روزه به من و دوستان تعمیرکار دیگر تلفن می کنند و جویای کار می شوند. اغلب شرکت های کوچک و بزرگ با کمبود کار و عدم گسترش مواجه هستند.
بیکاری بر زندگی بسیاری تأثیرات نامطلوب گذاشته است، بخصوص در جامعه ایرانیان و عدم همکاری با یکدیگر و عدم گسترش شرکتهای کوچک به بزرگ، در کانادا درحدود 70% از شرکتها موجود از خانه یا دفترها و انبارهای کوچک که کم هزینه هستند، هدایت می شوند.
امروزه کارهای خدماتی برای منازل و کارخانه ها توسط شرکتهای کوچک و اغلب یکنفره انجام می شود. برای ایرانیان که بیشتر حاضر نیستند برای دیگران کار کنند و عاشق داشتن شرکت خود و مستقل باشند، ایجاد شرکتهای کوچک خدماتی بسیار ایده آل است.
بعضی از شرکتها خدماتی مثل برق، گاز، آب، تأسیسات احتیاج به لایسنس های متعبر و دانش و تخصص می باشد و بدون لایسنس انتاریو اجازه کار ندارند.
در برخی رشته ها مانند نجاری، رنگ، باغبانی و فضای سبز، نصب در و قفل، تعویض چراغ ها و لامپ ها، نصب موکت و کف پوش احتیاج به لایسنس ندارد.
برای ایجاد این شرکتها احتیاج به کمی تجربه و بیشتر عشق و علاقه به کار و علاقه به کار با مردم و دقیق کار کردن است. در این زمینه چینی ها بهترین الگو کار هستند.
اغلب با یک تراک و تعدادی ابزار شروع به کار می کنند. با عشق و علاقه و لبخند به مردم مراجعه می کنند و با جان و دل کار می کنند و بندرت عصبانی و غر می زنند.
مثلا، چندی پیش قفل اتومبیلم خراب شد و برای تعمیر قفل به یک تعمیرکار کانادایی زنگ زدم. گفت که اگر من پیش تو بیایم ساعتی 120 دلار دریافت می کنم! و اگر تو به محل کار من و یا در مسیر من بیایی ساعتی 45 دلار دریافت می کنم! گفت قطعه خراب اتومبیلت را از نمایندگی بخر و در ساعت مقرر در مسیر کار من باش.
فردای آنروز به محل کار او رفتم. تراک کاری او بسیار منظم با 2 عدد دستگاه کلید بر و یک کامپیوتر را کلیدهای مخصوص را برش می داد.

بنظر نمی رسید که تحصیلات بالایی داشته باشد و بنظر من این یکی از بهترین کارهاست. با یک کارخانه کلید سازی تماس بگیرید، آنها شما را آموزش می دهند و چند دستگاه کرایه و یا خریداری می کنند و بسیار کار خوب و ارزش مندی است. بخصوص که ایرانیان اغلب تخصص کامپیوتر دارند، از کمک بانک ها هم برای خرید تراک و وسائل لازم می توانید استفاده کنید .با آرزوی تجارت خود با عشق و علاقه.


پنج شنبه 94 خرداد 14 , ساعت 5:10 عصر

این اشکها
برای سقوط ...
فقط
شانه های تو را کم داشت
و تو مثل همیشه !
هم شانه دیگری شده ای
دستهایت
اشکهای چه کسی را
اغوش شده
که این چنین در یادت مرده ام
بیچاره من ...
که درچون تویی گم شدم
دیگر شعر هایم هم مرا نمی شناسند
بعد تو
فانوس به دست
در تاریکی ها خودم را خواهم جست
ترسم از ان است

که پایان راه به تو رسیده باشم
و تو به دیگری........

 

این اشکها ...


پنج شنبه 94 خرداد 14 , ساعت 5:4 عصر

 

مـرد واقعـی و مسلمـان واقـعی!

میگویند وقتی رضا شاه تصمیم گرفت بانک ملّی را تأسیس کند
برای بازاری ها پیغام فرستاد که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند.
هیچکدام از تجّار بازار حاضر به اینکار نشد. وقتی خبر به خانم فخرالدّوله، مالک بسیار ثروتمند، خواهر مظفّرالدین شاه و مادر مرحوم دکتر امینی رسید،
به رضاشاه پیغام فرستاد که مگر من مرده ام که می خواهی از بازار پول قرض کنی؟؟

من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم...
و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد.
یکی از قوانینی که در زمان رضا شاه تصویب شد قانون روزهای تعطیلی مغازه ها و ادارات بود. به این ترتیب هر کس به خواست خود و بدون دلیل موجّهی نمی توانست مغازه اش را ببندد.

روزی رضاشاه با اتوموبیلش از خیابانی می گذشت که متوجّه شد مغازه ای بسته است.

ناراحت شد و دستور داد که صاحب آن مغازه را پیدا کنند و نزد او بیاورند. کاشف به عمل آمد که صاحب مغازه یک عرق فروش ارمنی است. آن مرد را نزد رضاشاه آوردند.

شاه پرسید: پدر سوخته چرا مغازه ات را بسته ای؟
مرد ارمنی جواب داد قربانت گردم امروز روز قتل مسلم بن عقیل است و من فکر کردم صلاح نیست در این روز عرق بفروشم.
شاه دستور تحقیق داد و دیدند که حقّ با عرق فروش ارمنی است.

آنوقت رضاشاه عرق فروش را مرخص کرد و رو به همراهانش کرد و گفت:
"در این مملکت یک مرد واقعی داریم آنهم خانم فخرالدّوله است و یک مسلمان واقعی داریم آنهم قاراپط ارمنی است"!


گذری بر تاریخ معاصر


چهارشنبه 94 خرداد 13 , ساعت 8:12 عصر

می بویم گیسوانت را

تا فرشته ها حسودی کنند.

شانه می زنم موهایت را

تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا.

شعر می گویم برای تو

تا کلمات کیف کنند

مست شوند

بمیرند.

مصطفی مستور



شعر می گویم برای تو

 


چهارشنبه 94 خرداد 13 , ساعت 7:34 عصر

" خرمشهر شهر عشق "

 

با اینکه هنوز فصل بهاربه پایان نرسیده ، اما هوا گرم ونفس همه رو بند آورده بود.

زن با شکوه گفت :(( تو رو خدا ببین هنوز تو فصل بهاریمو هوا اینقده گرمه وای به حال روزهای تابستون .))

مرد که به ساعت شمار، شنی چهار راه چشم دوخته و منتظر سبز شدن چراغ راهنمایی بود ، با حالتی پر استرس و عصبی گفت:(( وضع خرمشهر از این بهتر هم نمی شه !))

دختر کوچک خانواده که نه بهارپر خاطره را پشت سر گذرانده بود،

با اشاره به وسط بولوار داد زد :(( هی نگا کن درخت فندق ))

با اینکه مخاطب دختر کوچولو برادر بزرگترش بود ، اما کلیه اعضاء خانواده به سمتی که دختراشاره می کرد چشم گرداندند.

مادر گفت: (( نه دخترم اینا گلدونه که تو سبد گذاشتن ))

دخترک گفت : (( خوب اگه گلدونه پس گلاش کو ؟ ))

پسر که در حال جلو وعقب کردن صندلی سمت شاگرد بود گفت : (( اینا لونه بلبله نه گلدون !))

مادر چشم غره ایی به پسر کرد و گفت : (( بازم که رفتی بالای نخلا دنبال بلبل نه ؟))

پسر درحالی که از شدت شرم بابت قولی که به مادر داده بود و جو نامطلوب هوا ، از سر و رویش عرق می ریخت ،

پاسخ داد : (( خوب دایی گفت تو سبکتری بپر بالای نخل . ))

مادر بزرگ که با صبر و حوصله به جر و بحث بقیه گوش می داد گفت :

والله چیزی که عینک من نشون میده ، مث سبدیه که توش سوزن و قرقره هامو می زارم ،

شایدم شبیه سبدهایی باشه که دوران جوانی واسه بابا بزرگ پراز میوه های رنگارنگ و خوشمزه می کردم باشن .

پدر خانواده که در باغ و باغداری ید بیضایی داشت گفت : (( درست دقت کنین ، این شبیه درخت نخله که خوشه های رطب و خرما از همه طرفش آویزونه ! ))

و در حالی که آب دهانش رو غورت می داد گفت : ((

یادش بخیر تو خرمشهر چه روز و روزگاری داشتیم ، همین پل نو باغهایی داشت که پر بود از انواع میوه ها ، توت ،انگور، سیب ، انجیر ، موز و ...))

و درحالی که مثل دوران کودکی اشکاشو با پشت آستینش پاک می کرد ، ادامه داد :(( اما حالا حتی سبزی ایی که میکارن هم حاصل خوبی نداره ! ))

دییییییییییییییییییییییییییییییییید ، دیییییییییییییییییییییییییییییید

دخترک با جیغ گفت : (( بابا سبــزشــد ، سبــزشــد ))

زن در حالی که دستاشو سفت به دو گوشش چسبانده بود گفت : (( از درجا زدن چیزی نصیبت نمی شه ! حرکت کن مرد سرمون رفت . ))

نویسنده : " سید حمید موسوی فرد "

خرمشهر      1394/03/06



خرمشهرشهرعشق

 

 


<   <<   26   27   28   29   30   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ