سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شنبه 99 مرداد 4 , ساعت 9:8 عصر

 


خرمشهریها+سید حمید موسوی فرد+خرمشهر+شیراز+تهران+تورنتو

"درد بی درمان"

نویسنده: سید حمید موسوی فرد.
به سفارش وبلاگ خرمشهریها.

روبروم ایستاده بود.عصبی و منفعل.
دستاش مثل پاروهای قایق بالا پایین می شدن.
بدون سلام دهن کوچکش رو باز کرده بود و پشت سر هم داد می زد:
_لعنت به تو.لعنت به تو
من نگاهی توی عمق چشماش انداختم و سر به زیر شدم.
فریبا با آرنج دستش به پهلوم زد و آروم گفت:
_چرا جوابشو نمی دی؟چرا از خودت دفاع نمی کنی؟
اون روز نه جواب خودش رو دادم نه جواب فریبا.
صدای فریبا رو از پشت گوشی شنیدم که همراه با خش خش خط مخابراتی سرزنش وار می گفت:
_برخورد بدی باهات کرد.می دونم حقت نبود.
حبه قرص توی دستم رو بالا انداختم و بعد از قلپی آب از لب لیوان گفتم:
شاید.
فریبا از جا پرید و با عصبانیت گفت:
_شاید؟ عجب آدم خونسردی هستی تو
می دونم.
_چی چی رو می دونی؟
اینکه...
_میشه لطف کنی و جواب سوال هام رو تلگرافی ندی؟
سعی می کنم.
_چش بود حالا؟
نمی دونم احتمالا از نوشته هام شاکی بوده.
_مگه تو برا اون می نوشتی؟
آره.
_همه نوشته هات؟
بیشترشون.
_اسمی هم از اون بردی؟
نه
_چی نوشتی، حالا؟
از عشق.
صدای انفجار خنده فریبا تو گوشم پیچید.
_اینکه چیز جدیدی نیس.خب همه از عشق می نویسن.
می دونم.
_نپرسیدی دردش از چیه؟
پرسیدم، می گه از عشق
_منو بگو که گیر چه آدم هایی افتادم.خدا بهم رحم کنه.
اولین بار که شاکی شد.گفتم ادبیات ساخته شده برای بیان درد واحساسات.برای عشق.
_اون چی گفت؟
گفت از شنیدن عبارت عشق و عاشقی دردش می گیره.
_نگفت چرا؟
خودش که نه.خودم فهمیدم
_چی فهمیدی؟
اینکه آدم خونسرد اونه نه من!

#سید_حمید_موسوی_فرد
#خرمشهر_ایران
3/مرداد/1399


پنج شنبه 98 خرداد 16 , ساعت 1:19 صبح

ماجرای من و صادق هدایت

#ماجرای_من_و_صادق_هدایت

صادق هدایت با مرگ معما گونه اش نه فقط برای من (آلفرد) بلکه برای خیلی از روشن فکرا و متفکرا سوال بی جوابی رو از خودش به جا گذاشت.
تا اینکه یه شب وقتی داشتم کتاب "بوف کور" رو برای بیستمین بار می خوندم از شدت خستگی پلکهام رو هم افتاد و به خواب سنگینی فرو رفتم.
تو خواب مردی رو دیدم که قیافه ایی افسرده اما متفکرگونه داشت.
جذب متانت و وقار عمیق و غیر قابل فهمش شدم.
به طرفش رفتم تا از نزدیک با عمق وجودی و غیر قابل درک و فهمش از نزدیک آشنا بشم.
هنوز نزدیک مرد نشده بودم که دو آدم با صورت های تاریک و مبهم جلو روم سبز شدن تا من رو از لمس کردن مرد منع کنن.
از همون جا که ایستاده بودم مرد رو شناختم، همون مرد اثیری، صادق هدایت بود.
تو این مدت کوتاه که سر از پا نمی شناختم فقط تونستم به "صادق هدایت"بگم که:
"می دونی الان نزدیک به صدو خورده ایی سال از مرگت می گذره؟"
اینو که گفتم رفت تو فکر.
_"جدی؟"
"جدی، جدی."
_"پس چرا من چیزی حس نمی کنم؟"
گفتم:
"یعنی تو،بعد از این همه سال احساس تنهایی نمی کنی؟"
گفت:
"من از همون اول هم تنها بودم، تنها آفریده شدم"
گفتم:
"الان خیلیا نوشته هات رو خوندن،می خونن"
با ناراحتی گفت:
"باور کردنش سخته."
گفتم:
"چرا سخته؟"
کلاه لگنی اش رو محکم تو سرش فرو کرد و گفت:
"خوندن خالی فایده نداره،مطلب رو باید فهمید.درد رو باید درک کرد."
گفتم:
"اما خداییش خیلیا از سبک نوشتنت چیزی سردرنمیارن،سردر گمن! تازه بدجوری هم نقدت می کنن."
سرش رو بالا گرفت و دود سیگارشو فوت کرد توی هوا.
بعد لبخند تلخی زد و گفت:
" از همون اول گفته بودم که...
من برای سایه ام می نویسم."

نویسنده:
سید حمید موسوی فرد
15/خرداد/1398

#خرمشهر_ایران
#سید_حمید_موسوی_فرد


شنبه 97 اسفند 25 , ساعت 7:26 عصر

 

#هم_رنگ_جماعت

نگاهی از روی خشم به من انداخت و گفت:
_"تو...
واسه چی به همه چیز اعتراض می کنی؟"
"من؟"
_"آره دیگه، خودت!"
"مگه به چی اعتراض کردم؟"
_به همه چیز، از این مارمولکای روی دیوار گرفته تا همین دری که از تو دلش رد شدیم...
آخه تو چیکار داری که در، رو یه پاشنه می چرخه یا دو تا...
تازگیا هم به همین جلسه کتاب خونی کتابخونه...
ببینم تو سر پیازی یا ته پیاز؟"
با دلخوری گفتم:
"من نه سر پیازم نه تهش...
اصلا من از پیاز خوشم نمیاد که بخوام سرش باشم یا تهش."
_"اگه از من می شنوی،برو همرنگ جماعت شو!"
"خوب اگه از اون رنگی که به خودشون میگیرن خوشم نیومد چی؟"
_"همرنگ جماعت شدن یعنی همین...
یعنی هر رنگی شدن تو هم همون رنگی باش."
"از میون تموم موجودات روی زمین،از این یکی متنفرترم "
_"کدوم یکی؟"
"همین که بهش می گن،آفتاب پرست...
من همیشه دوست داشتم خودم باشم، همون آدم،همون سطح فکر با همون رنگ همیشگی."

سید حمید موسوی فرد
خرمشهر_ایران
23/بهمن/1397

آفتاب پرست+خرمشهریها+سید حمید موسوی فرد+خرمشهر+تهران


چهارشنبه 97 بهمن 17 , ساعت 8:17 صبح

 

تست روان شناسی+خرمشهریها

تست روان شناسی


1. قلم پر شماره یک می‌گوید که:
شما فرد آرامی هستید که هماهنگی با خود و دنیای پیرامونتان را دوست دارید. همچنین همیشه آماده کمک به دیگران هستید و شاید این ویژگی باعث شود برخی افراد شما را فرد ضعیفی بدانند، اما اشتباه می‌کنند. حامی بودن شما باعث می‌شود دوستان واقعی زیادی داشته باشید که قدر شما و همه لحظاتی را که با شما می‌گذرانند، بدانند.

2. شما کمال‌گرا هستید.
شما دوست دارید ذهن، کارها و مسئولیت‌هایتان مرتب و منظم باشد و همین انتظار را از دیگران هم دارید. دیدن نواقص خودتان و دوستان نزدیکتان شاید باعث نارضایتی و ناراحتی‌هایی شود، به همین دلیل برایتان بسیار مهم است که گاهی تنها باشید. استمرار، یادگیری سریع و مهارت از برجسته‌ترین ویژگی‌های شما هستند.

3. این انتخاب نشان می‌دهد که شما فرد بااراده و مستقل هستید.
بدون توجه به نظر دیگران رویاهایتان را دنبال می‌کنید و به سرعت به آن‌ها می‌رسید. شما شکست را نمی‌پذیرید و حتی اگر شکست بخورید، سریع برمی‌گردید و راه رسیدن به موفقیت را دنبال می‌کنید. برخی افراد ممکن است شما را فردی سرد و منزوی بدانند، اما واقعیت این است که شما فقط کسانی را که واقعا نزدیکتان هستند می‌پذیرید. فقط این افراد شما را واقعا می‌شناسند.

4. این قلم توانایی فوق العاده شما را برای استدلال کردن نشان می‌دهد.
این ویژگی شما را آگاه، خردمند و عاقل نشان می‌دهد. شما شخصیت بسیار قوی دارید و می‌توانید رهبر بزرگی باشید. این ویژگی‌ها از شما فردی می‌سازد که از اطرافش زیاد می‌خواهد و درک اینکه هیچکس کامل نیست، باعث درگیری‌های درون شما می‌شود. به همین دلیل باید همیشه یادتان باشد که همه انسان‌ها متفاوت هستند و شخصیت و دید منحصر به فردی به دنیا دارند. این به شما کمک می‌کند از زندگی کمال لذت را ببرید.

5. شما خلاق و هنرمند هستید.
روح بسیار حساس و تخیل بسیار غنی دارید. اما روحتان پر از تردید است که اغلب مانع نشان دادن ایده هایتان به دیگران و موفقیت می‌شود. فقط باید بر ترس از شکست غلبه کنید و با اشتراک گذاشتن استعداد هنری فوق العاده خود با دنیا پیش بروید.

 


سه شنبه 97 آذر 27 , ساعت 11:11 عصر

داستان تصویری+یک خواب خوش


   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ