دیروز با مادر بزرگم رفته بودم بیمارستان...
بدبخت اومده بود حیاطو بشوره! پاش لیز خورد افتاد...
دکتر بیمارستان فرستادمون رادیولوژی...!
میگم نه نه برو تو اتاق کناری، بخواب رو تخت تا ازت عکس بگیرن...
خانمی که متصدی رادیولوژی بود ، یهو با عصبانیت زد بیرون...!
رفتم تو ببینم چی شده !
با تعجب دیدم مادر بزرگم در و دیوار رو با دقت میگرده !
که پرستارا ریختن داخل ...
یه وضعی شده بود !
فک کردم میخوان مریض خاصی بیارن !
که خانمه پرسید "همراه ایشون شماید ! ؟"
با نگرانی پرسیدم چطور چیزی شده ! ؟
خانمه که هنوز آتش غضبش فروکش نکرده بود ...
ادامه داد مشکل خاصی دارن ؟
گفتم لیز خورده افتاده زمین...
خانم گفت احتمالاً مغزشون هم آسیب دیده...
گفتم چطور ؟
گفت آخه میخواد دکمه مانتومو باز کنه!!!
داد زدم نه نه...
مادر بزرگ بی تفاوت گفت "من به اینا مشکوکم فک کنم میخوان ازم فیلم بگیرن که هی میگه بخواب رو تخت "
نویسنده : سید حمید موسوی فرد
برگرفته از وبلاگ .... سرگذشت ی خرمشهری
بازار صفا
یکی از بازارهای سنتی و معروف توی خرمشهره ....
برای رسیدن به این بازار نه سردر گم میشوید و نه هلاک !
برای اینکه این بازار درست پشت مسجد جامع البته با کمی فاصله قرار دارد .
بازار صفا از اوائل رونق خرمشهر به این شکل بوده و تغییر چندانی به خودش نگرفته است .
مردم بدبختی که از روی ناچاری و اجبار در گوشه و کنار بازار بساط میکنند ...
تا با عرضه کالا و دیگر ملزومات مورد احتیاج یومیه مردم رزق حلالی را کاسب شوند .
البته در این بازار هم مانند دیگر جاها بنا بر دلایلی اختلاف قیمت هم وجود دارد !
شده که مردم برای کنترل قیمت و یافتن جنس ارزانتر بازار را چندین مرتبه راه پیمایی کنند .
مظلومیت مردم خرمشهر بیداد می کند !
شهری که دارای بندری عظیم با صادرات گسترده ...
و شرکت تاسیساتی که از کشورهای حاشیه خلیج فارس سفارش ساخت سکوهای غول پیکر نفتی میگیرد.
و اگر از تز منطقه آزادی شدن خرمشهر بگذریم ...
واردات بیش از حد و حساب ماشینهای خارجی چه به بهانه پلاک منطقه آزاد (اروند) یا ملی ...
هیچ گونه رونق و فایده ایی برای سازندگی این شهر که خسارتهای غیر قابل جبران ناپذیری را از جنگ تحمل کرده است ندارد .
ا
چه روزگاری داشتیم ....
یادش بخیر
خاله صبریه زنی بود قانع و بیش از حد و توانش کار میکرد
از آوردن آب خوردن و شرب از شریعه لب شط تا بچه داری و خانه داری ، تازه اونم از نوع سنتی و بدون کمترین امکانات...
شوهر خاله ام ابو حمدان میگفت : روزی هزار مرتبه دعا میکنم که خدا جون منو زودتر از خاله ت بگیره ! من تحمل دوری اونو ندارم.
خاله که همیشه سر به زنگار می رسید با صدای بلند گفت : یما اسم الله علیک عسه عمرک طویل انشاالله
عاقبت هم دعای ابو حمدان مستجاب شد و قبل از خاله به رحمت خدا رفت .
خاله هم که تاب تحمل دوری ابو حمدان رو نداشت مریض شد و خونه نشین ،
خودم چندین بار شنیدم که خاله یواشکی بعد از نماز صبح از خدا میخواست که جونشو بگیره " اخذ امانتک یا رب "
درست یکسال بعد از فوت ابو حمدان خاله هم عمرشو داد به شما ....