سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شنبه 93 مهر 19 , ساعت 8:5 عصر

دیروز با مادر بزرگم رفته بودم بیمارستان...
 بدبخت اومده بود حیاطو بشوره! پاش لیز خورد افتاد... 
دکتر بیمارستان فرستادمون  رادیولوژی...!
 میگم نه نه برو تو اتاق کناری، بخواب رو تخت تا ازت عکس بگیرن... 
خانمی که متصدی رادیولوژی بود  ، یهو با عصبانیت زد بیرون...!
 رفتم تو ببینم چی شده ! 
با تعجب دیدم مادر بزرگم در و دیوار رو با دقت میگرده ! 
که پرستارا ریختن داخل ...
 یه وضعی شده بود !
 فک کردم میخوان مریض خاصی بیارن !
که خانمه پرسید "همراه ایشون شماید ! ؟"
با نگرانی پرسیدم چطور چیزی شده ! ؟
خانمه که هنوز آتش غضبش فروکش نکرده بود ...
ادامه داد مشکل خاصی دارن ؟ 
گفتم لیز خورده افتاده زمین... 
خانم گفت احتمالاً مغزشون هم آسیب دیده... 
گفتم چطور ؟ 
گفت آخه میخواد دکمه مانتومو باز کنه!!! 
داد زدم نه نه... 
مادر بزرگ بی تفاوت گفت "من به اینا مشکوکم فک کنم میخوان ازم فیلم بگیرن که هی میگه بخواب رو تخت "

نویسنده : سید حمید موسوی فرد

برگرفته از وبلاگ .... سرگذشت ی خرمشهری 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ