سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
پنج شنبه 94 آبان 28 , ساعت 12:29 صبح

در خیالات خودم
در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه
از خیابانی که نیست

می نشینی روبرویم
خستگی در میکنی
چای می ریزم برایت
توی فنجانی که نیست

باز میخندی و میپرسی
که حالت بهتر است؟!
باز میخندم که خیلی
گرچه میدانی که نیست

شعر می خوانم برایت
واژه ها گل می کنند
یاس و مریم میگذارم
توی گلدانی که نیست

چشم میدوزم به چشمت
می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری،
بین دستانی که نیست..؟!

وقت رفتن می شود
با بغض می گویم نرو...
پشت پایت اشک می ریزم،
در ایوانی که نیست

می روی و
خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم
با یاد مهمانی که نیست...


 

سید حمید موسوی فرد ،خرمشهر ایران

 


جمعه 94 آبان 15 , ساعت 5:22 عصر

گاهی باید جسارت آزاد شدن را داشت ..
گاهی باید بگذاری دلت از همه چیزها و همه
کسانی که وابستگی به بودن شان رنجت می دهد ، آزاد شود ..
می دانی ؟
هراس از دست دادن هاست که آدم را به مرز تحقیر شدن می رساند ...
به مرز تن دادن به چیزهایی که باورشان نداری ...
به مرز پذیرفتن کارهایی که دوست شان نداری ..
به مرز نابود شدن ...
دیده نشدن ...
تنها شدن ...
اما وقتی تمام قفس های دلت را بگشایی،
آنچه که سهم تو از زندگی و عشق و ...
باشد ، می ماند
و هر چه رفتنی ست می رود
این گونه تمام عمرت را با دلی آسوده و مطمئن
به داشته هایت شاد خواهی بود .

 

گاهی باید جسارت داشت

 

 


شنبه 94 آبان 2 , ساعت 2:50 عصر

تترون های ژاپنی
عطرهای فرانسوی
برنجهای پاکستانی
چای های هندی

در "عزای تو "همه ی جهان جمع اند
ما هم امده ایم ....
با نامه های "کوفی ".....!

چیزی عوض نشده ...
فقط تقویم ها شیک تر شده اند!
و سال هاست دو روز پشت سر هم، "سرخ اند "

می گویی نه ؟
مسلمی بفرست ...
تا از بلندترین برج پایتخت
پرتش کنیم !!!!!

به یاد لبان تشنه ات
ظهر عاشورا ...
شربت زعفرانی نوشیدیم
در جام های کریستال.....!

شب عاشوراست
چراغ های شهر را خاموش کنید!
بگذارید

آنها که می خواهند کنار دریا بروند؛
بروند ....

آن طرف
راه را بر کاروان تو بسته اند ...
این طرف
چه راه بندی ست جاده شمال ....!

#سعید_بیابانکی

 

عاشورای حسینی

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ