در شهری در کانادا ، آرایشگری زندگی می کرد ...
که سالها بچهدار نمی شد....
او نذر کرد که اگر بچه دار شود،
تا یک ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح کند! .
بالاخره خدا خواست و او بچه دار شد... !
روز اول...
یک شیرینی فروش ایتالیائی وارد مغازه شد. پس ازپایان کار،
هنگامی که قناد خواست پول بدهد،
آرایشگر از گرفتن پول امتناع کرد و ماجرای نذرش را به او گفت....
فردای آن روز ...
وقتی آرایشگر خواست مغازه اش را باز کند،
یک جعبه بزرگ شیرینی و یک کارت تبریک و تشکر از طرف قناد دم در بود...!
روز دوم...
یک گلفروش هلندی به او مراجعه کرد و هنگامی که خواست حساب کند،
آرایشگر ماجرا را به او گفت...
فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه اش راباز کند
یک دسته گل بزرگ و یک کارت تبریک و تشکر از طرف گل فروش دم در بود...!
روز سوم...
یک تاجر ایرانی به او مراجعه کرد...
در پایان آرایشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع کرد...!
حدس بزنید...
فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز کند،
با چه منظره ای روبرو شد؟.
فکرکنید!..........
شما هم یک ایرانی هستید ،
حدس بزنید......
چهل تا ایرانی دم در صف کشیده بودند و ....
غر می زدندکه این مرتیکه چرادیرکرد??. ..!!!
......... ی گاز کوچولو ........
.........................
نمی دونم چرا
هر وقت یادش می افتم
دوباره سرم
تیر می کشه !؟
قد بالایی داشت .
موهاش
مث خرمن گندم
با وزش باد
پریشان می شد .
تو تب عشقش
می سوختم .
دنبالش دویدم ،
محل نزاشت .
التماسش کردم ،
بی فایده بود .
دلش از سنگ بود
و دل من از .....
وقتی بعد از مدتها
تحویلم گرفت ،
ذوق زده
گفتم یه گاز .
فقط یه گاز !
از اون بستنی کیمی
که دستته می خوام ...
و این تنها
خاطراتیه که ،
از دوران کودکی
یادم مونده .
نویسنده : "سید حمید موسوی فرد "
1394/06/10 خرمشهر
جان ماکسول میگوید "
به خاطر بسپار " ...
زندگی بدون چالش ؛ مزرعه بدون حاصل است.
تنها موجودی که با نشستن به موفقیت می رسد؛
مرغ است...!!!
زندگی ما با " تولد" شروع نمی شود؛
با "تحول" آغاز میشود.
لازم نیست "بزرگ " باشی تا "شروع کنی"
شروع کن تا بزرگ شوی
تاثیر همه آبهای دنیا هم نمیتوانند یک کشتی را غرق کنند،
مگر اینکه در داخل کشتی نفوذ کنند؛
بنابراین تمام نکات منفی دنیا روی شما تأثیر نخواهد داشت،
مگر اینکه شما اجازه دهید...
از دیشب تا الان زیر نظرت داشتم.
_ که چی مثلاً ؟
حتی موقع خواب هم همین حالت رو داشتی!
_ ببخشید بخدا ، تو بیداری شاید اما موقع خواب که دیگه اختیار آدم دست خودش نیست!
خیلی جدی نگیر! دست مشت کرده رو میگم!!!
_ ای بابا نزدیک بود به.....اعتراف کنم!.
حالا واسه چی دست رو مشت کردی؟
_ راستش از دیشب تصمیم گرفتم
از این به بعد رو در روی همه مشکلات باستم
و به ناملایمات و غیر ممکنها با مشت بکوبم . تا گروه شون باز بشه ..
. " سید حمید موسوی فرد "1394/06/07خرمشهر
مادرم همیشه میگوید :
از هر کسی،به اندازه خودش توقع داشته باش...!!
از عقرب توقع ماچ و بوسه و بغل نداشته
باش...
الاغ کارش جفتک انداختن است...
سگ هم گاهی گاز میگیرد،
گاهی دمی تکان
میدهد...
گربه هم تکلیفش روشن است...!
حالاتو هی بیا دستت را تا مچ بکن توی
کوزه عسل،
بگذار دهن آدم نانجیب...!!
راست میگوید!!
توقعت را که از آدمها کم کنی،
غصه هایت هم کم میشوند...
راحتتر هم زندگی میکنی...!
.
| سیمین بهبهانی |