سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 94 بهمن 25 , ساعت 2:33 صبح

هنگام راه رفتن پالتویش را به شدت به خود می پیچید.
حوصله شوخی با بادی که هر لحظه و هر آن گره شال گردنش را باز می کرد نداشت.
سر گردان همچون برگهای پاییزی به پیچ و خم افتاده بود.
آواره شهری که مردمانش به نویسند گان اهمیت نمی دادند و هر دم شعار فرهنگ می نواختند .
برای آخرین بار دست‌هایش را از درون جیب پالتو بیرون آورد. نگاهی نگران به انگشتانش کرد.
خون گرم هنوز درون مویرگهایش جریان داشت.
و او مصمم که ...
(کتابی که هرگز چاپ نخواهد شد!)

"سیدحمید موسوی فرد " 

سید حمید موسوی فرد ،خرمشهر ایران

 


شنبه 94 بهمن 24 , ساعت 1:11 عصر

 

باران برای تو می بارد

این برگ‌های زرد
به خاطر پاییز نیست
که از شاخه می‌افتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
و آن‌ها
پیشی می‌گیرند از یکدیگر
برای فرش کردن مسیرت..
گنجشک‌ها
از روی عادت نمی‌خوانند،
سرودی دسته‌جمعی را تمرین می‌کنند
برای خوش‌آمد گفتن
به تو. .. 
باران برای تو می‌بارد 
و رنگین‌کمان
– ایستاده بر پنجه‌ی پاهایش –
سرک کشیده از پسِ کوه
تا رسیدن تو را تماشا کند.
نسیم هم مُدام
می‌رود و بازمی‌گردد
با رؤیای گذر از درز روسری
و دزدیدن عطر موهایت!
زمین و عقربه‌ی ساعت‌ها
برای تو می‌گردند
و من
به دورِ تو!

"یغما گلرویی"

 

 

 

 


پنج شنبه 94 بهمن 22 , ساعت 10:5 عصر

 

زمــــــــان ھمه را،
یکسان از پا می اندازد.
مثل آن درشکه چی که به اسبِ پیرش ،
آنقدر شلاق می زند تا در جاده بمیرد.
اما تازیانه ای که به ما می زنند،
ملایمتِ ترسناکی دارد.
فقط چندتایی از ما می فهمیم که ....
کتک خورده ایم  !
چاقوی شکاری /هاروکی موراکامی/ترجمه مهدی غبرایی 

سید حمید موسوی فرد ،خرمشهر ایران (گذشت زمان)

 


سه شنبه 94 بهمن 20 , ساعت 6:43 عصر

شمع به کبریت گفت:
از تو میترسم تو قاتل من هستی...
کبریت گفت:
از من نترس...
از ریسمانی بترس که در دل خود جای دادی!!!
عامل نابودی انسان ها تفکرات منفی خودشان است
نه عوامل بیرونی...

شعله شمع


سه شنبه 94 بهمن 20 , ساعت 9:55 صبح

 

 #  خانم بسیار چاقی سوار اتوبوس شد. فضولی از سرنشینان فریاد زد: 

- نمیدانستم این اتوبوس مخصوص فیلهاست!

زن با خونسردی پاسخ داد:

- خیر آقای محترم...... ا

این اتوبوس مانند کشتی نوح است؛ "فیلها و خرها با هم سوارش میشوند"!!!

# نویسنده مغروری به برنارد شاو نوشت:

- من برتر از تو هستم؛ چرا که تو برای پول می نویسی ولی من برای شرف می نویسم..!

شاو پاسخ داد:

-کاملا درست میگویی؛ هر کدام از ما برای چیزی مینویسد که فاقد آن است!!

# فردی بشار بن برد شاعر نابینای عرب را دید و به طعنه گفت:

- خدا کسی را کور نمیسازد مگر آنکه وی را عوض و پاداشی دهد؛ پس تو را چه عوض داده است؟

بشار فورا پاسخ داد:

- مرا پاداش داده به اینکه امثال تو را نبینم!!

# مردی خواست "متنبی" شاعر بزرگ عرب را آزار دهد، گفت:

- تو را که از دور دیدم گمان بردم که زن هستی!!

متنبی گفت:

- من هم از دور که تو را دیدم گمان بردم که مرد هستی!!!

#  زنی زشت روی مردی را دید و گفت:

- اگر تو شوهر من بودی، در فنجان قهوه ات سم میریختم!!

مرد پاسخ داد:

- اگر تو زن من بودی برای نوشیدن آن فنجان لحظه ای درنگ نمیکردم!!

 


   1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ