سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
پنج شنبه 97 شهریور 15 , ساعت 1:1 عصر

خواص و فواید گلاب

گلاب را می توان معجزه طبیعت نامید خواص و فواید بسیاری در این عصاره قرار دارد که در درمان بسیاری از درد ها و بیماری ها می تواند موثر باشد.
این گل بهاری از اواسط اردیبهشت تا اواخر خرداد رویش دارد و از خواص درمانی فراوانی برخوردار است.

گلاب معروفترین نوع عرقیات است که از گل سرخ گرفته می شود.
گفته می شود که حضرت محمد(ص) از عطر این گل استفاده می نمودند و به همین دلیل گل سرخ را با نام گل محمدی نیز می شناسند.

گلاب بعد از سکنجبین بیشترین مصرف را در بین مردم در قدیم داشته و امروزه نیز مصرف فراوانی دارد.
گلاب یکی از نوشیدنی های پرمصرف در طب سنتی است.
گلاب طبع میانه تا حدودی رو به خنکی دارد.
بنابراین برای اکثر افراد مصرف آن توصیه می شود و عارضه خاصی ندارد.

طبیعت گلاب گرم است و مقوی معده، قلب، کبد و اعصاب بوده و آرامبخشی قوی به حساب می آید.
به همین دلیل است که قدیمی ترها مصرف گلاب را در روزهای سخت و پرتنش لازم می دانستند.
این مایع خوشبو و معطر تا حدودی تحریک کننده جریان خون بوده و بافت پوست را به تولید سلول های جدید تحریک می کند.

فواید مصرف گلاب

گلاب در طب سنتی ایرانی دارای خواص فراوانی است که مهم ترین آن آرام بخش بودن آن است.
شاید به همین دلیل است که در مراسم عزاداری از آن استفاده می شود.

* گلاب علاوه بر خاصیت آرام بخشی ضد استرس هم هست.
همچنین به دلیل تقویت سیستم عصبی، مصرف آن یا بوئیدن آن در درمان بسیاری از سردردها هم کاربرد دارد.

به هنگام شب برای رفع بی خوابی موثر است.
از طرفی برای کاهش خستگی می توان آن را مصرف کرد.

برای تقویت لثه توصیه می شود.
حتی برای بهبود آفت های دهان کاربرد دارد.

گلاب به عنوان یک پاک کننده مناسب برای پوست قابل استفاده است و به شادابی پوست کمک می کند.

گلاب برای معده و مخصوصاً دهانه معده مفید است، بنابراین می تواند در رفع نفخ یا ریفلاکس موثر باشد.

گلاب برای مجاری هوایی و ریه ها نیز مفید است.
نرم کننده و لینت دهنده مجاری هوایی و گلو و حلق است.
بخصوص برای افرادی که در شغلشان زیاد از حنجره خود استفاده می کنند نظیر مداحان و خوانندگان، آموزگاران، قاریان و امثالهم مفید است.

گلاب در طب سنتی ایرانی دارای خواص فراوانی است که مهم ترین آن آرام بخش بودن آن است.
شاید به همین دلیل است که در مراسم عزاداری از آن استفاده می شود

یکی از دلایلی که در مراسم عزاداری و سوگواری اموات از گلاب استفاده می کنند این است که مزاج افراد مصیبت دیده که معمولاً دچار استرس، بی خوابی و پرفعالیتی و لذا حرارت بالا شده اند را رو به خنکی و تعدیل برده؛ بوی آن برای قلب و مغز مفید، آرام بخش و تسکین دهنده است؛ طعم آن مورد پسند ذائقه و گوارا بوده، اشتها را که معمولاً در هنگام بروز استرس و غم مختل می شود تحریک نموده؛ باعث تسکین حلق و حنجره و صدا نیز می شود.

از آنجایی که طبع گلاب رو به خنکی است برای سوزش مجاری ادراری هم مفید است.
در خیلی از موارد، سوزش ادرار به دلیل عفونت نبوده بلکه به دلیل گرمی مزاج یا افزایش ماده صفرا در خون و ادرار می باشد که گلاب در این موارد کمک کننده خوبی است.

کسانی که در معرض حرارت بالای مزاج می باشند (استرس، عصبانیت زیاد، بی خوابی، گرمی مزاج پایه، مصرف گرمی جات، فصول یا مناطق گرمسیر)، از مصرف گلاب یا شستشوی بدن با گلاب نفع زیادتری می برند.

برای شخص تب دار توصیه می شود گلاب خنک (یخچالی یا با یخ) بنوشند و یا اینکه در ظرفی به همراه آب ریخته، پارچه ای را با آن آغشته کنند و دست و پاها و صورت را با آن شستشو دهند (پاشویه، بدن شویه)؛ مخصوصاً توصیه می شود ناحیه کبد (بالا و راست شکم) که نیاز بیشتری به خنک شدن دارد (چون کبد عضو گرمی است) را با پارچه آغشته به گلاب خنک نمایند.

گلاب برای تقویت قوای عمومی بدن موثر است و باعث تجدید انرژی در بدن می شود.
بوییدن و خوردن آن برای افرادی که در ایام امتحانات هستند، توصیه می شود.

گلاب همچنین برای کسانی که سردرد ناشی از گرمی و چشم درد و سرخی چشم دارند موثر است.
در این گونه موارد بوییدن، شستشو و اسپری کردن به ناحیه سر نیز بسیار موثر واقع می شود.

خواص و فوائد گلاب
سایر خواص درمانی گلاب:

از بُخور گلاب می توان برای درمان گلودرد و بیماری های تنفسی استفاده نمودبرای معالجه اشخاص گرمازده، بهترین راه خورانیدن گلاب همراه با مقداری یخ است.
گلاب بهترین نوشیدنی برای کسانی است که دچار خونریزی سینه و گلو هستند.

نوشیدن گلاب خنک، گرمی درون را از بین می برد و بدن را تقویت می کند و بوییدن آن برای تقویت قلب و رفع بیهوشی و تقویت حواس باطنی مفید است.
خوردن گلاب برای رفع بوی بد دهان مفید است .

گلاب تحریک‌کننده هورمون‌ها بوده تا حدودی تنظیم‌کننده قاعدگی است.
خوردن گلاب به بیماران قلبی توصیه می‌شود

نوشیدن روزانه یک لیوان دوغ مخلوط با گلبرگ‌های گل‌ محمدی برای تنظیم کار جهاز هاضمه خصوصا در روزهای گرمی که به سر می بریم پیشنهاد می‌شود.
گلاب ضدعفونی کننده است؛ برای درمان زخم ها و جلوگیری از چرکی و عفونی شدن آن، مورد استفاده قرار می گیرد.

گلاب مانع از ورود ویروس های متفاوت به بدن می شود.
گلاب، ماهیچه ها و روده ها و رگ های خونی را منقبض می کند تا مانع افتادن دندان، ریزش مو، چروک شدن پوست و از بین رفتن استحکام روده ها، ماهیچه های ناحیه شکم و اندام ها شود. علاوه بر آن با انقباض رگ های خونی مانع از خون ریزی بر اثر زخم و خراش می شود.

گلاب با باکتری مبارزه می کند؛ در درمان اسهال، وبا، حصبه، مسمومیت غذایی و بیماری های دیگری که بر اثر باکتری به وجود می آید، موثر است. گلاب در درمان عفونت های باکتریایی داخلی مانند روده، معده، مجرای ادراری، عفونت های خارجی روی پوست، گوش و چشم نیز موثر است.

گلاب به دلیل داشتن خاصیت ضدعفونی کننده و ضدمیکروبی برای شستشوی چشم مناسب است؛ البته گلابی که به این منظور استفاده می شود باید عاری از آلودگی ها و به اصطلاح کاملا استریل باشد.
برای رفع خستگی و درد چشم نیز می توانید مقداری گلاب به پشت پلک های خود بمالید.

گلاب زردآب را از کیسه صفرا خارج می کند و مانع مشکلاتی چون اسیدیته می شود.
در گذشته گلاب در طب سنتی مصارف درمانی بسیاری داشته است.
به عنوان مثال دندان درد را با چکاندن چند قطره گلاب روی دندان پوسیده تسکین می بخشیدند.
سرعت لخته شدن خون را افزایش می دهد که این موضوع برای افرادی که پس از جراحی و آسیب دیدن به خون ریزی داخلی و خارجی دچار می شوند، حیاتی است.

"گلاب و عرقیات قدح"

گلاب معجزه شفا بخش

 

 


سه شنبه 97 تیر 5 , ساعت 1:27 صبح

#ببخشید_شما؟
نویسنده: سید حمید موسوی فرد

کیفش رو باز می کنه و دس ظریفش رو فرو می بره تو دل کیف.
اولین چیزی که بیرون میاره همون چیزی بود که خودش می خواست.آینه ظریف و کوچک رو،به صورتش نزدیک می کنه.
دهن و لبهاش رو کج می کنه،
کش می ده و اداهای خنده داری از خودش در میاره.
خط و ترکهای ایجاد شده بر سطح پوست صورتش رو با نوک انگشتان دست لمس می کنه و در کمال ناباوری رو به من می گه:
پژمرده شدیم رفت.
با خنده کشداری می گم:
"اتفاقا به نظر من که هر چی سنتون بالا می ره خوشگل تر و باوقارتر می شین."
آینه رو به سمتی که اشیاء رو درشت تر نشون می ده بر می گردونه و بعد از لمس دوباره پوست صورتش با ناباوری می گه:
"جدی؟"
بعد انگار که داره با خودش حرف می زنه می گه:
"کی می شه که من یکی به مراد دلم برسم؟یعنی هیشکی نیست که لیاقت داشتن منو داشته باشه،که دست تو دست من بزاره و باهم دیگه یه زندگی مشترک رو پایه گذاری کنیم؟"
نجوا کنان گفتم:
"خدا رو شکر دور و برتون که همیشه شلوغه، غم و غصه تون از چیه؟"
آه سوزناکی از درونش بیرون زد و با حسرت گفت:
"آره دور و برم شلوغه.اما من یکی رو می خوام که مال خودم باشه.پا به پای من راه بره با من همدردی کنه، بخنده."
گفتم:
"آدما عوض شدن.تحملشون کم شده.عشق و عاشقی هم که دیگه شده افسانه."
با اخم گفت:
"نه،باورم نمی شه.حتما تو یه گوشه ایی از این دنیا خدا یکی رو آفریده که لنگه من باشه."
بی تفاوت گفتم:
"این همه سال گشتی نبود،اگه وقت کردی بازم بگرد، شایدم باشه."
افسرده گفت:
"مثل چند سال پیش توقع زیادی از زندگی ندارم فقط دلم می خواد یکی مال من باشه.کنارم باشه هم دردم باشه مونسم باشه."
و انگار جواب کسی رو می داد گفت:
"بچه؟
دوتا...
سه تا...
اصلا مهم نیست!
نبود هم نباشه همین بچه ها شیره دل آدم رو می مکن."
گفتم:
"اما بچه که شیرینی زندگیه"
گفت:
"آره قبول دارم اما اگه بچه ایی درمیون نباشه چی؟ زندگی رو باختم...؟نه...نه...
سعی می کنم جاشو با کودک درونم پر کنم...
بخندم،بازی کنم،شادی و ناز کنم.جای خالی بعضی چیزا رو می شه پر کرد،با توکل به خدا..."
با صدای بلند گفتم:
"شاید"
آینه رو از جلو صورتش کنار کشید.
نگاهی به من انداخت و با تعجب گفت:
"ببخشید شما؟"

#سید_حمید_موسوی_فرد
#خرمشهر_ایران
04/اردیبهشت/1397

داستان کوتاه...ببخشید شما؟


پنج شنبه 97 خرداد 24 , ساعت 5:6 صبح


#داستان_کوتاه
#تلقین
سیدحمید موسوی فرد

نمی دانم بعضی وقتها به چه مرضی مبتلا می شوم که مغزم از فعالیت و تراوش فکرهای جور واجور و مبتکرانه ممانعت به عمل می آورد.
آن روز که در این مورد با یکی از بچه های کانون درد دل کردم.
در اولین اقدام کیف روی شانه اش را که رو به جلو سر خورده بود جابجا کرد بعد مقنعه اش را کمی عقب کشید و با کمی نبوغ آمیخته به فصاحت گفت:
"پیشنهاد می کنم که با یک آدم باتجربه و کارآزموده مشورت کنی."
و من راه خود را گرفتم و رفتم...
کار آزموده آخر چه کسی؟
میان نزدیکان و فامیل آدم کار آزموده زیاد سراغ داشتم اما توان مشورت با آنها را در خود مقدور نمی دیدم.
فامیل را که می دانی همین کافیست تا حسب الظن آنها عیب یا ضعفی را در اراده یا جسم یا زندگی تو ببینند آن وقت به طرفت العینی در بوق و کرنا دمیده به خبر روز مبدل می کنند و در آنلاین خبر به استماع بدخواهان و عیب جویان می رسانند.
تا اینکه عمو شیخان را دیدم.
با اینکه الان شش ماه است که شهرداری حقوقش را نپرداخته در ادای وظیفه خود کوتاهی و تعلل نمی کند.
بارها در خلوت خود از خدا پرسیده ام :
خدایا مگر چه می شود اگر جای عمو شیخان و آن شهردار قلدر که حق کارگر را با زور و کلک دولپی می بلعد جابه جا شود، خدا می خندد و چیزی نمی گوید من هم که دستم به جایی بند نیست خفه خون می گیرم.
عمو شیخان هر چند قدم گاری دستی اش را هل می دهد جارو می کند و باز هم گاری را هل می دهد.
من در داخل خود خوشنودم که عمو شیخان مسئول پاکیزگی محله مان است.
وقتی در اوج گرما سینی در دست لیوان آبی تگری برایش می ریزم "سلام بر لب عطشان حسین" می گوید و لیوان آب را یکسره بالا می رود می گویم:
"عمو کمی استراحت کن طوری که تو آسفالت را می سابی تا شش ماه دیگر هرچه سنگ و ریگ چسبیده به قیر است از جا کنده می شود"
عمو شیخان می خندد و چیزی نمی گوید، مثل وقتی که خدا می خندد و چیزی نمی گوید.
می گویم:
"عمو شیخان، نمی دانم به چه مرضی مبتلا شده ام که نوشتنم نمی آید"
عمو شیخان آرام نگاهم می کند.بیل را از دستم می گیرد. خاک روبه ها را جمع و درون گاری خالی می کند.
بعد از سکوت منتظر لبخندش می مانم او لبخند نمی زند در عوض راهش را می گیرد و از من دور می شود به انتهای خیابان نرسیده داد می زند:
"مار...مار..."
از جایم می پرم سوزش آزار دهنده ایی زیر پایم احساس می کنم...
به کف زمین که نگاه می کنم ماری نمی بینم.
زمین، آنقدر صاف و تمیز است که جایی برای مخفی شدن مار وجود ندارد.
عمو شیخان با دندانهای زرد و پوسیده اش می خندد و می گوید:
"ببین شاید تو آستینت مار پرورش دادی باشی"
و من...

#سید_حمید_موسوی_فرد
#خرمشهر_ایران
20/خرداد/1397

داستان کوتاه...تلقین


شنبه 96 بهمن 14 , ساعت 9:49 عصر

داستان کوتاه.دل شکسته
سید حمید موسوی فرد

دل شکسته.داستان کوتاه


یکشنبه 96 آذر 12 , ساعت 11:21 عصر

داستان کوتاه
#زامبی_ها
نویسنده: سید حمید موسوی فرد

وقتی داشتم باهاش رو در رو صحبت می کردم،بدون اینکه سرش رو بلند کنه،با تکان سر می گفت:
" آره. درسته.آره.درسته."
با کلافگی گفتم :
" چی .چی درسته؟"
گفت:
"همون چیزایی که تو داری می گی."
گفتم:
"حالا نمی شه یه لحظه حواست به من باشه،اصلا می شه بگی اون تو داری دنبال چی می گردی؟"
انگار رگهای گردنش گرفته باشه،برای یک لحظه سرش رو بلند می کنه و به راست و چپ می چرخونه.بعد با هیجان می گه:
"برای اجیر کردن،آدرس یه شکارچی رو تو اینترنت سرچ می کنم."
هنوز حرفش تموم نشده بود که مثل فنر از جا می پره و با فریاد می گه:
" أه - اینترنتم هم تموم شد."
با گوشی همراهم یه بسته،اینترنت مجانی براش میگیرم و می گم:
"حالا چیکارش داری؟"
برای سومین بار رمز بسته رو وارد می کنه.کلمه تایید که ظاهر می شه با تعجب می گه:
"یعنی تو خبر نداری؟"
گفتم:
" از چی؟"
گفت :
" تازگیا موجودات و حیوانات عجیب و غریبی تو منطقه ظاهر شدن،وحشی و خون آشام!"
بعد برای یک لحظه غافلگیرم می کنه و حالت زامبی ها رو به خودش می گیره و همینطور آرام آرام نزدیکم می شه و با یک هجوم به طرف زیر چانه ام یورش می بره.
تیزی دندوناشو که بی صدا داشتن وارد پوست گردنم می شدند رو همراه با دردی خفیف احساس می کردم،اما هنوز شوکه نشده بودم،بر عکس می خندیدم و ازش خواهش می کردم دست از این بازیهای غیر واقعی برداره.

وقتی بالاخره کوتاه اومد و دوباره روی صندلی روبروی کامپیوتر نشست،در حالی که جای دندوناشو روی گردنم لمس می کردم با هیجانی ناشی از نگرانی گفتم :
"کجا. اینجا،تو خرمشهر؟"
دستی از بالا به پایین صورتش می کشه و می گه:
"یعنی تو خرمشهر رو قبول نداری؟خرمشهر.سوم خرداد.منطقه آزاد.گمرک.اروند.کارون.راه آهن.پل گونی؟"
با حالت جدی گفتم:
"معلومه که قبولش دارم،اما این حرفها چه ربطی به#خرمشهر داره؟"
گفت:
"می دونستی،الان هفت هشت ماهه که شهر بدون شهردار اداره می شه وکسی نیست تا جمع آوری ضایعات و آشغالهای سطح شهر و محله ها رو مدیریت وسازماندهی کنه.عاقبت پخش شدن و عدم رعایت بهداشت،سبب تجمع این موجودات و حیوانات عجیب و غریب و تشکیل یک زنجیره غذایی شده."
گفتم :
" تا وقتیکه نون بعضیا مثل سمبوسه تو روغن داغه ،چرا نشه؟
مطمئن باش که آب از آب هم تکون نمی خوره.بالاخره اونا هم متوجه این موضوع شدن که نه آبی هست و نه بخاری!"

_ وقتی مهناز چشمش به من افتاد با کف دست کوبید رو گونه هاش و با جیغ خفیفی گفت:
"خدای من آلفرد، کی اینجوری گازت گرفته؟"
و با عجله روسری ش رو از دور گردن باز می کنه،تا رگه های خون سرازیر شده از گردنم رو پاک و تمیزکنه.

_ از روی تخت که بلند شدم با هیجان سکرآوری برابر با مرگ،گفتم :
"چی،وووااااکسن هااااری؟"
آقای دکتر می شه خواهش کنم که شوخی رو بزارید برای بعد..."
پایان...
#سید_حمید_موسوی_فرد
#خرمشهر_ایران
12/آذر/1396
03/دسامبر/2017

داستان کوتاه :زامبی ها


<      1   2   3   4   5      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ