"درد بی درمان"
نویسنده: سید حمید موسوی فرد.
به سفارش وبلاگ خرمشهریها.
روبروم ایستاده بود.عصبی و منفعل.
دستاش مثل پاروهای قایق بالا پایین می شدن.
بدون سلام دهن کوچکش رو باز کرده بود و پشت سر هم داد می زد:
_لعنت به تو.لعنت به تو
من نگاهی توی عمق چشماش انداختم و سر به زیر شدم.
فریبا با آرنج دستش به پهلوم زد و آروم گفت:
_چرا جوابشو نمی دی؟چرا از خودت دفاع نمی کنی؟
اون روز نه جواب خودش رو دادم نه جواب فریبا.
صدای فریبا رو از پشت گوشی شنیدم که همراه با خش خش خط مخابراتی سرزنش وار می گفت:
_برخورد بدی باهات کرد.می دونم حقت نبود.
حبه قرص توی دستم رو بالا انداختم و بعد از قلپی آب از لب لیوان گفتم:
شاید.
فریبا از جا پرید و با عصبانیت گفت:
_شاید؟ عجب آدم خونسردی هستی تو
می دونم.
_چی چی رو می دونی؟
اینکه...
_میشه لطف کنی و جواب سوال هام رو تلگرافی ندی؟
سعی می کنم.
_چش بود حالا؟
نمی دونم احتمالا از نوشته هام شاکی بوده.
_مگه تو برا اون می نوشتی؟
آره.
_همه نوشته هات؟
بیشترشون.
_اسمی هم از اون بردی؟
نه
_چی نوشتی، حالا؟
از عشق.
صدای انفجار خنده فریبا تو گوشم پیچید.
_اینکه چیز جدیدی نیس.خب همه از عشق می نویسن.
می دونم.
_نپرسیدی دردش از چیه؟
پرسیدم، می گه از عشق
_منو بگو که گیر چه آدم هایی افتادم.خدا بهم رحم کنه.
اولین بار که شاکی شد.گفتم ادبیات ساخته شده برای بیان درد واحساسات.برای عشق.
_اون چی گفت؟
گفت از شنیدن عبارت عشق و عاشقی دردش می گیره.
_نگفت چرا؟
خودش که نه.خودم فهمیدم
_چی فهمیدی؟
اینکه آدم خونسرد اونه نه من!
#سید_حمید_موسوی_فرد
#خرمشهر_ایران
3/مرداد/1399
احمد محمود درباه "زمین سوخته" می گوید:
وقتی این کتاب را مینوشتم، میدانستم که بعدها بهتر شناخته خواهد شد.
منتشر که شد کسانی به عنوان کاری کمارزش از آن یاد کردند. میدانستم- همانطور که اشاره کردید- حسّش نکردهاند. درون ماجرا بودند و گرم بودند. باید به خود میآمدند تا درد را بفهمند. میدانم که این کتاب، ده بیست سال دیگر معنای دیگری پیدا خواهد کرد. در مورد زمین سوخته، به چند نکته باید اشاره کنم…
زمین سوخته حکایت سه ماه اول جنگ است، در این سه ماه اول جنگ، حتی تا مدتها بعد هیچیک از مناطق مختلف کشور، از اتفاقاتی که در مناطق نزدیک به جبهه افتاده بود، خیلی جدی خبر نداشت. چیزهایی میشنیدند، اما نه حس میکردند و نه باور. تهران زندگی آرامی داشت، در حالیکه از جنوب غرب تا شمال غرب، خط مرزی کشور پیوسته زیر توپ و موشک و گلولههای عراق بود.
مردم تا چیزی در حدود هشتاد کیلومتر درون این خط مرزی گرفتار مصیبت بودند. ارتش مجهز و تا دندان مسلح عراق، غافلگیرانه حمله کرده بود و پیش آمده بود تا جاییکه با توپ، شهرها را میزد- توپهایی که فقط ده دوازده کیلومتر برد داشتند- و این در شرایطی بود که ما در گیر تبعات انقلاب بودیم.
نیروهای نظامی ما هیچگونه آمادگی نداشتند. کاملا غافلگیر شده بودیم.
معذالک مردم مقاومت کردند.
نمونه این مقاومت را میتوانیم در خرمشهر ببینیم که مردم خود شهر و بیشتر جوانها با یک تفنگ ساده در برابر تانکهای عراق مقاومت کردند که بعد از چهل روز شهر سقوط کرد.
در آن موقع واقعا خانوادهها شقه شقه شدند.
یکیشان جبهه بود، یکیشان مجروح در بیمارستان، یکیشان گم شده یا اسیر شده، یکی دوتایشان هم راه افتاده بودند و رفته بودند در اردوگاههایی ساکن شده بودند که هنوز اردوگاه نبودند و هنوز تجهیزاتی نداشتند.
عدهای هم مهاجرت کردند. در شهرهای دیگر با مهاجرین بسیار بد رفتار شد.
با آنها بهعنوان فراری و نامرد روبرو میشدند، بیاینکه واقعا حس کنند که چه اتفاقی افتاده است.
خود من و خانوادهام مستقیما این درد را حس کردیم. بخصوص که در همان سه ماه اول بود که برادرم کشته شد. این بود که از تهران راه افتادم و رفتم جنوب، رفتم اهواز، رفتم سوسنگرد، رفتم هویزه.
تمام این مناطق را (که البته راهم نمیدادند و باید مجوز میداشتم ) رفتم .
تقریبا نزدیک جبهه بودم و به خوبی صدای شلیک گلولهها و صدای انفجار در این مناطق شنیده میشد. وقتی برگشتم، واقعا دلم تلنبار شده بود.
برادرم هم کشته شده بود دیدم چه مصیبتی را دارم تحمل میکنم و مردم چه تحملی دارند و چه آراماند مردم دیگر شهرها. چون تهران تا موشک نخورد، جنگ را حس نکرد. درد من این بیحسی و بیتفاوتی مناطق دور جنگ بود. دلم میخواست لااقل مناطق دیگر مملکت ما بفهمند که چه اتفاقی افتاده است.
همین فکر وادارم کرد که بنشینم زمین سوخته را بنویسم. خب نوشتم، از آن هم استقبال شد. سی و سه هزار نسخه در دو چاپ پیدرپی. وقتی زمین سوخته در آمد، مثل باقی کارهایم کم دربارهاش نوشتند. کسانی هم که نوشتند، عقیده داشتند که کار کم ارزشی است.
#زمین_سوخته
#احمد_محمود
گاهی وقتها کسی باید پشت دستمان را داغ کند تامعنی داغی را بفهمیم
مثل همین چند روز که دستمان از اینترنت و اطلاعات روز به روز و لحظه ایی در ارتباط با دانش ، علوم و فن آوری جهان شمول که به شکل لحظه ایی و غیر قابل ملاحظه در حال شکل گیری و پیشرفت است کوتاه کرده اند!؟
البته استفاده از این "شط " جاری و پر عظمت اطلاعات برای هرکسی در حد فهم و شعوری که دارد به شکلی به کار گرفته می شود.
برای بعضی از لحاظ سیاسی بعضی ها نفت بعضی ها پزشکی بعضی ها جنگ و بعضی عوام فریبی عالمانه.
همین لحظه این سوال در ذهنم تداعی شد که، در این مدتی که بالاجبار دستمان را از استفاده از شبکه اینترنت جهانی کوتاه کرده اند چه چیز با ارزشی را از دست داده اییم؟
سید حمید موسوی فرد
خرمشهر_ایران
7/آذر/1398
بیماری و عدم توانایی در اداره شهر و ایجاد راهکار برای سازندگی و توسعه،
بعد از "شهر" به "بندر خرمشهر" هم سرایت کرد.
آیا بندر تاریخی و کهن خرمشهر با وجود کمبود بودجه و در آمد تجاری، نفس های آخرش را می کشد؟
امروز مصادف است بامورخه 26/تیر/1398
هنوزم شهر من زیباست...ولی مث من افسردست
هنوزم بوی خون می ده...هنوز مهجور و سرخوردست
.
هنوزم روی دیواراش...نشون گوله ها پیداست
هنوز تو کوچه هاش عطر...تن فرمانده جهان آراست
.
هنوز آواز میخونن...تموم مردای بندر
واسه زخمای بی مرهم...برای نخلای بی سر
بندر خرمشهر در گذر زمان
با احداث بندر مُحَمَّره تجارت در این شهر رونق گرفت و روز به روز بر جمعیت این شهر افزوده شد، بنحوی که در ژانویه سال 1848 میلادی به هنگام سفر راولنسون به این شهر بیست و پنج کشتی اقیانوس پیما در بندر آن شهر لنگر انداخته بودند، در حالی که تعداد این گونه کشتیها در بندر بصره فقط شش کشتی بود.
رونق تجارت در بندر مُحَمَّره و پهلو گرفتن کشتیهای تجاری در آن، باعث کاهش درآمد گمرکات و همچنین کاهش درآمد بندر بصره شد.
والیان بغداد نیز که همواره مُحَمَّره را جزء خاک عثمانی میدانستند قادر به تحمل این وضع نبودند. در این هنگام حاکم این شهر، حاج جابر برادر حاج یوسف بود، او از طرف شیخ ثامر کعبی به عنوان حاکم مُحَمَّره تعیین شده بود. نزدیکی انگلیسیها با حاج خان، خشم و غضب فرانسویها را به دنبال داشت. از این رو فونتانیه کنسول فرانسه در بغداد، دولت عثمانی را علیه حاج جابر تحریک کرده، آنها را به حمله بر مُحَمَّره تشویق کرد.
علی رضا پاشا والی بغداد در شعبان 1253 هجری قمری با سپاه عظیمی از ارنائود (آلبانی فعلی)، نجد و عراق سوی مُحَمَّره لشکر آورد و بعد از سه روز نبرد آن جا را تسخیر کرد.
در این نبرد مردم مقاومت کرده، اما غافلگیر شدن مردم و کثرت نیروهای مهاجم، باعث شکست آنها شد. سپاه عثمانی مردم را ازدم تیغ گذرانده اموال آنها را به تاراج برد، خانهها را ویران کرده و بسیاری از اماکن را به آتش کشاندند، خیل عظیمی اززنان و دختران و کودکان را اسیر کرده با خود به عراق بردند.
پس از حمله علی رضا پاشا والی بغداد در سال 1253 قمری به مُحَمَّره، دولت ایران از طریق نماینده خود در اسلامبول میرزا جعفرخان مشیرالدوله به دولت عثمانی اعتراض کرده و مرتباً ادعای خسارت میکرد. دولت عثمانی در پاسخ نماینده ایران اعلام کرد: «بندر مُحَمَّره از توابع بصره و بغداد و ملک ماست و رعیت خود را تنبیهی کردهایم. اگر ثابت کردید که مُحَمَّره از ایران است. آن گاه از ترضیه گفتگو کنید.
بالاخره پس از رفتوآمدهای بسیار و مذاکرات طولانی با میانجی گری سفرای انگلیس و روس مقرر شد، کمیسیونی چهار جانبه از نمایندگان دولتهای ایران و عثمانی و انگیس و روس در ارز روم تشکیل و در خصوص ادعاهای ارضی ایران و عثمانی اتخاذ تصمیم کند.
نماینده ایران در این کمیسیون میرزا تقی خان امیر کبیر بود. سرانجام در تاریخ 13 جمادیالثانی سال 1263 ق. برابر با 28 ژوئیه سال 1847 میلادی قراردادی میان طرفین منعقد شد که به قرارداد ارز روم معروف شد. این قرارداد شامل یک مقدمه و 9 مادهاست و به موجب ماده دوم آن شهر مُحَمَّره و بندر آن و جزیره الخضر [جزیره آبادان] و لنگرگاه آن و اراضی واقع در بخش شرقی سمت چپ شط العرب تحت تصرف عشایر تابع دولت ایران خواهد بود و دولت عثمانی آن را به رسمیت میشناسد.
پس از امضاء قرارداد مزبور کمیسیونی مرکب از نمایندگان چهار دولت ایران، عثمانی، انگلیس و روس عهده دار تعیین سرحدات غربی و مرز میان ایران و عثمانی شد. برخی از نشستهای این کمیسیون در مُحَمَّره تشکیل شد و نماینده دولت ایران در این کمیسیون میرزا جعفر خان مشیر الدوله بود که شرح وقایع و مشاهدات خویش را در کتابی به نام «رساله سرحدیه» ثبت کردهاست.
مشیر الدوله خاطر نشان میسازد که به هنگام ورود هیئت ایرانی به مُحَمَّره مردم استقبال گرمی از آنها به عمل آورند و احساسات پرشوری نشان دادند، چنان که نمایندگان عثمانی به وحشت افتادند. به گفتهمشیر الدوله «مردم عرب در روز ورود به شدت اظهار شعف و اهتراز و شلیک و پیشواز کردند که درویش پاشا مامور عثمانی با جمعیت خود مخوف شده تا سه چهار شب از راه بدخیالی و سوء ظن خواب نکرد. وقتی که فدوی به این کیفیت منتقل شد، جمعیت عرب را مرخص نموده و بنای مجلس مکالمه را گذاشت.
درویش پاشا برای خنثی کردن این علاقه و احساسات مردم درصدد جلب دوستی مردم عرب برآمد و آنان را تشویق کرد که تابعیت عثمانی را بپذیرند و به آنان وعده داد که اگر چنین کنند تا ده سال از پرداخت مالیات معاف خواهند بود. اما مردم عرب پیشنهاد درویش پاشا را نپذیرفتند.
میرزا محمد تقی لسان الملک سپهر در ناسخ التواریخ ضمن شرح کامل این حادثه تاریخی مینویسد «با این همه مشیر الدوله ده هزار تومان بر خرج ایشان بیفزود و آن جماعت بدین شناعت رضا نداده، خود را به کذب به دولت بیگانه نبستند».
به پاس این حرکت مردم عرب میرزا تقی خان امیر کبیر از آنها دلجویی کرد و برای تمام شیوخ و والی حویزه جبه و شال و خلعت فرستاد وقسمتی از مالیات باقیمانده از سالهای گذشتهآنها را بخشید. امیر کبیر طی نامهای که به مشیر الدوله نوشت از مراتب فرمانبرداری عشیره کعب اظهار خشنودی کرد.
پس از آن به سال 1273 هجری قمری (1856 میلادی) میرسیم. در زمان ناصر الدین شاه و به هنگامی که حاج جابر بن مرداو حاکم مُحَمَّره بود، به فرمان پادشاه قاجار، سلطان مراد میرزا حسام السلطنه مامور فتح شهر هرات میشود. دولت انگیس به تلافی تصرف شهر هرات و به منظور حمایت از هند، کشتیهای خود را روانه خلیج فارس کرده، شهر بوشهر و آن نواحی را به اشغال خود در آورد.
حکومت قاجار با مشاهده این وضع، نیروهای خود را از هر طرف جمع آوری کرد و درصدد مقابله با انگلیسیها برآمد و از آنجایی که بیم هجوم به مُحَمَّره و آن نواحی بود، خانلر میرزا عموی ناصرالدین شاه که در آن هنگام حکمران خوزستان بود، از هر جا سرباز خواسته و با پسرش ابراهیم میرزا به مُحَمَّره آمد.
یاور فراهانی از سرکردگان فوج فراهان که مشاهدات خود را از سیر وقایع در دفتری گرد آوری کرده، عامل شکست نیروهای ایرانی را بی کفایتی و ترس خانلر میرزا و همچنین چاپلوسی و تملق فرماندهان سپاه خانلر میرزا ذکر کردهاست.
او در مقابل دلسوزی و دغدغه خاطر حاج جابر حاکم شهر را ذکری کند و خاطر نشان میسازد اگر خانلر میرزا به توصیههای نظامی حاج جابر عمل میکرد، قدر مسلم سپاه آنها شکست نمیخورد.
یاور فراهانی متذکر میشود که برخی فرماندهان سپاه با سعایت و فتنه انگیزی به خانلر میرزا گفته بودند که حاج جابر دروغ میگوید، او با انگلیس ارتباط دارد.
از آن جایی که یاور فراهانی پایمردی و مقاومت حاج جابر و پسرش محمد را دیده بود و در مقابل تهمتها و بی مهر یهای وارده به آنها را از نزدیک مشاهده کرده بود، در بیان آن چنین مینویسد
" آخر معلوم شد که [حاج جابر] چه خدمتی کرد و چقدر ایستادگی کرد، که هر گاه سرکردهها ده یک او را ایستادگی کرده بودند، ابداً شکست نمیخوردند.
اما شاید یکی از زیباترین و به یادماندنی ترین حوادث این جنگ، التماس و گریه حاج جابر خان خطاب به خانلر میرزا به هنگام فرار او از صحنه نبرد است که خانلر میرزا را به فرار نکردن و مقاومت و پایمردی در برابر انگلیسیها دعوت میکند و میگوید:
" چرا بی جهت میروید، خودتان رامقصر و دولت را بدنام میکنید.یاور فراهانی میافزاید:
هر قدر از این عرضها کرد سودی نبخشید آخرش بنا کرد گریه کردن عرض کرد مرا تمام کردی در میان عرب... ".
این جنگ روز پنج شنیه بیست و نهم رجب سال 1373 هجری قمری برابر با 26 مارس سال 1857 میلادی آغاز شد و نیروهای انگلیسی ضمن تصرف شهر مُحَمَّره رو سوی اهواز گذاشته و شهر اهواز را نیز تصرف کردند. قابل ذکر است که پیش از آغاز جنگ میان دولتین ایران و انگلیس در پاریس قرارداد صلح منعقد شد، اما به دلیل عدم وصول خبر به فرماندهان نظامی، جنگ آغاز شده بود. با رسیدن خبر انعقاد پیمان صلح، نیروی انگلیسی مناطق مزبور را تخلیه کردند.
بعد از وقات حاج جابر در سال 1881 میلادی، فرزندش مزعل حاکم این شهر شد، او تا سال 1897 در این شهر بود و تقریباً فعال مایشاء آن بود.
پس از قتل او در سال 1897، برادرش خزعل، حاکم این شهر و آن نواحی شد و تا سال 1925 میلادی بر مسند قدرت بود. پس از روی کار آمدن رضا شاه در سال 1925 میلادی به حکمرانی شیخ خزعل خاتمه داده شد. در همان سال طی تصویب نامه هیئت وزیران نام این شهر از مُحَمَّره به خرمشهر تغییر یافت.
در این مدت یعنی در دوره آلبو کاسب یعنی از نیمه دوم قرن نوزدهم تا سال 1925 میلادی به دلیل نیاز انگلیسیها به راه آبی به منظور وصول کالاهای خود به اصفهان، این شهر و رود کارون از اهمیت ویژهای برخوردار شد، شرکت انگلیسی برادران لینچ چندین کشتی بخار را از مُحَمَّره تا بند قیر به حرکت انداخت. در همین دوره انگلیسیها ابتدا دفتر نمایندگی و سپس کنسولگری افتتاح کردند.
روسها نیز به منظور تثبیت خویش در این شهر کنسولگری دایر کردند. پس از آن با به ثمر رسیدن تلاشها جهت کشف نفت و همچنین تاسیس پالایشگاه آبادان، از روستاها و شهرهای اطراف مردم به این شهر مهاجرت کردند و در نتیجه جمعیت این شهر در سا ل1878 میلادی(1295 قمری) به 45000 نفر رسید.
در دهه چهل شمسی به دلیل احداث اسکلههای بزرگ در اروند رود و پهلوگرفتن کشتیهای غول پیکر، فعالیتهای بندر خرمشهر رونق بی سابقهای یافت و از آن جایی که این شهر، کوتاه ترین مسیر خشکی را نسبت به سایر بنادر خلیج فارس به تهران داشت، لذا هزینههای حمل کالا با احتساب تخلیه کالا در بندر این شهر، کمتر و با صرفه تر از شهرهای دیگر بود و علاوه بر این زمان وصول کالا نیز کوتاه تر بود.
به همین دلیل اکثر شرکتهای کشتیرانی معتبر و بینالمللی د ر این شهر نمایندگی تاسیس کردند.
#ماجرای_من_و_صادق_هدایت
صادق هدایت با مرگ معما گونه اش نه فقط برای من (آلفرد) بلکه برای خیلی از روشن فکرا و متفکرا سوال بی جوابی رو از خودش به جا گذاشت.
تا اینکه یه شب وقتی داشتم کتاب "بوف کور" رو برای بیستمین بار می خوندم از شدت خستگی پلکهام رو هم افتاد و به خواب سنگینی فرو رفتم.
تو خواب مردی رو دیدم که قیافه ایی افسرده اما متفکرگونه داشت.
جذب متانت و وقار عمیق و غیر قابل فهمش شدم.
به طرفش رفتم تا از نزدیک با عمق وجودی و غیر قابل درک و فهمش از نزدیک آشنا بشم.
هنوز نزدیک مرد نشده بودم که دو آدم با صورت های تاریک و مبهم جلو روم سبز شدن تا من رو از لمس کردن مرد منع کنن.
از همون جا که ایستاده بودم مرد رو شناختم، همون مرد اثیری، صادق هدایت بود.
تو این مدت کوتاه که سر از پا نمی شناختم فقط تونستم به "صادق هدایت"بگم که:
"می دونی الان نزدیک به صدو خورده ایی سال از مرگت می گذره؟"
اینو که گفتم رفت تو فکر.
_"جدی؟"
"جدی، جدی."
_"پس چرا من چیزی حس نمی کنم؟"
گفتم:
"یعنی تو،بعد از این همه سال احساس تنهایی نمی کنی؟"
گفت:
"من از همون اول هم تنها بودم، تنها آفریده شدم"
گفتم:
"الان خیلیا نوشته هات رو خوندن،می خونن"
با ناراحتی گفت:
"باور کردنش سخته."
گفتم:
"چرا سخته؟"
کلاه لگنی اش رو محکم تو سرش فرو کرد و گفت:
"خوندن خالی فایده نداره،مطلب رو باید فهمید.درد رو باید درک کرد."
گفتم:
"اما خداییش خیلیا از سبک نوشتنت چیزی سردرنمیارن،سردر گمن! تازه بدجوری هم نقدت می کنن."
سرش رو بالا گرفت و دود سیگارشو فوت کرد توی هوا.
بعد لبخند تلخی زد و گفت:
" از همون اول گفته بودم که...
من برای سایه ام می نویسم."
نویسنده:
سید حمید موسوی فرد
15/خرداد/1398
#خرمشهر_ایران
#سید_حمید_موسوی_فرد