" خرمشهر شهر عشق "
با اینکه هنوز فصل بهاربه پایان نرسیده ، اما هوا گرم ونفس همه رو بند آورده بود.
زن با شکوه گفت :(( تو رو خدا ببین هنوز تو فصل بهاریمو هوا اینقده گرمه وای به حال روزهای تابستون .))
مرد که به ساعت شمار، شنی چهار راه چشم دوخته و منتظر سبز شدن چراغ راهنمایی بود ، با حالتی پر استرس و عصبی گفت:(( وضع خرمشهر از این بهتر هم نمی شه !))
دختر کوچک خانواده که نه بهارپر خاطره را پشت سر گذرانده بود،
با اشاره به وسط بولوار داد زد :(( هی نگا کن درخت فندق ))
با اینکه مخاطب دختر کوچولو برادر بزرگترش بود ، اما کلیه اعضاء خانواده به سمتی که دختراشاره می کرد چشم گرداندند.
مادر گفت: (( نه دخترم اینا گلدونه که تو سبد گذاشتن ))
دخترک گفت : (( خوب اگه گلدونه پس گلاش کو ؟ ))
پسر که در حال جلو وعقب کردن صندلی سمت شاگرد بود گفت : (( اینا لونه بلبله نه گلدون !))
مادر چشم غره ایی به پسر کرد و گفت : (( بازم که رفتی بالای نخلا دنبال بلبل نه ؟))
پسر درحالی که از شدت شرم بابت قولی که به مادر داده بود و جو نامطلوب هوا ، از سر و رویش عرق می ریخت ،
پاسخ داد : (( خوب دایی گفت تو سبکتری بپر بالای نخل . ))
مادر بزرگ که با صبر و حوصله به جر و بحث بقیه گوش می داد گفت :
والله چیزی که عینک من نشون میده ، مث سبدیه که توش سوزن و قرقره هامو می زارم ،
شایدم شبیه سبدهایی باشه که دوران جوانی واسه بابا بزرگ پراز میوه های رنگارنگ و خوشمزه می کردم باشن .
پدر خانواده که در باغ و باغداری ید بیضایی داشت گفت : (( درست دقت کنین ، این شبیه درخت نخله که خوشه های رطب و خرما از همه طرفش آویزونه ! ))
و در حالی که آب دهانش رو غورت می داد گفت : ((
یادش بخیر تو خرمشهر چه روز و روزگاری داشتیم ، همین پل نو باغهایی داشت که پر بود از انواع میوه ها ، توت ،انگور، سیب ، انجیر ، موز و ...))
و درحالی که مثل دوران کودکی اشکاشو با پشت آستینش پاک می کرد ، ادامه داد :(( اما حالا حتی سبزی ایی که میکارن هم حاصل خوبی نداره ! ))
دییییییییییییییییییییییییییییییییید ، دیییییییییییییییییییییییییییییید
دخترک با جیغ گفت : (( بابا سبــزشــد ، سبــزشــد ))
زن در حالی که دستاشو سفت به دو گوشش چسبانده بود گفت : (( از درجا زدن چیزی نصیبت نمی شه ! حرکت کن مرد سرمون رفت . ))
نویسنده : " سید حمید موسوی فرد "
خرمشهر 1394/03/06