اینک بهار
رفتم کنار پنجره باز
دستی کشیدم روی شیشه
گفتم فراموشت کنم ،آه !
اما نه !... اینجوری نمیشه!
*در زیر باران ، بوی گندم
چتری که خیس از خاطرات است
قلبی که می کوبد به سینه
چشمی که مبهوت است و مات است
*در پشت پرده ، آسمان تار
اردیبهشت و فصل ریحان
اشکی که می خواهد بریزد
اما نه اینجا ! بلکه پنهان
*در کوچه های صبح دیروز
گل های حسرت زد جوانه
بغضی نشسته رو به رویم
نه ! در وجودم کرده خانه
*در دوردست این تلاطم
راهی که پایانش غریب است
رنگی که می مالم به گونه
آن هم دروغ است و فریب است
*پایان ره ، آری ! همینجاست
ابری که می خواهد ببارد
دستی که در گلدان قلبم
بذر فراموشی بکارد
*تا رعد و برق صبح فردا
در کوچه می پیچد صدایت
اینجا کنار پرده ، شعری
آهسته می خوانم برایت
*اینک بهار و عطر گیلاس
باران که می بارد به شیشه
باید فراموشت کنم ، آه !
اما نه !... اینجوری نمیشه...
__________________
فریبا شش بلوکی - کتاب دریچه