ناز ودلبرو...
با کفش کتونی صورتی رنگ همراه با شلوار جین ،
مث همیشه خوش تیپ و با کلاس ،
برعکس من که شلخته وبی حوصله بودم .
نگاهی از روی تعجب به اطرافش کرد و گفت : آقای ... نگاه کنید !
به اطرافم نیگا کردم !
اما چیزی که مایه تعجب اون شده بود به نظرم نیومد .
پرسیدم چی شده مگه ؟
نزدیکم اومد ، با ناز و ادا دستمو گرفت و منو دنبال خودش کشید!
به خودم اومدم و دستمو از دستش بیرون کشیدم ...
از نیگاش فهمیدم که باید دنبالش برم ...!
وقتی به نقطه مورد نظر رسیدیم ،
مث دیونه ها جیغی کشید و گفت : وای خدای من !! ببینید سه تا آکواریوم بزرگ !!!
من با چشمان از حدقه در اومده وحالت خشم گفتم : آکواریوم ...؟
مسخره میکنی ؟
اینا که آکواریوم نیستن !
اینجا ایستگاه جدید خط واحد خرمشهره !
مث طلبکارا نیگاهی بهم کرد و گفت : جدی ؟
گفتم : آره دیگه با ساختن و به نمایش گذاشتن این چیزاست که ما مردم خرمشهر جلوی راهیان نور،
و مسافران نوروزی ، صورتمونو سرخ نشون میدیم !
گفت : توقع زیاد هم خوب نیست ، کم توقع باشید !
گفتم : خداییش برای گاز "سی ان جی"
چندتا جایگاه رفتیم که یا گاز نداشت یا در حال تعمییر بود ...؟
مگه آخرش مجبور نشدیم بریم آبادان وتوی اون صف عریض و طویل منتظربمونیم تا نوبتمون بشه ...
یا موقعی که یکی از پلها در حال ترمیم بود ، چقدر زجر کشیدیم تا رسیدیم اون دست ؟
لبخندی زد وگفت : خوشبین باشید آقای ... باور کنید خرمشهردوباره آباد میشه ... !!!
گفتم : تو مو میبینی و من پیچش مو ، تو ابرو من اشارتهای ابرو ...
نویسنده " سید حمید موسوی فرد "
برگرفته از وبلاگ " بچه های خرمشهر "
جمعه 93 آبان 2 , ساعت 9:53 عصر
نوشته شده توسط خزعل | نظرات دیگران [ نظر]